داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

۲۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است


چشمانت را به روی هم بگذار

می خواهم نوروز را برایت به تصویر کشم.

 حال پاورچین پاورچین قدم به خانه خیال تو می نهم.

خانه خاطرت چقدر ساکت و آرام است. گویی مدتهاست که ترنم ترانه ای را به خود ندیده است...

 بگذار پنجره را بگشایم تا نسیم خوش رایحه ی تولد شکوفه ها، پرده تخیل ذهنت را به رقص آورد.

گوش کن! می شنوی؟ آوای آواز پرندگان است!

بو کن! احساسش می کنی؟ عطر هوشربای بهار است!

 یادت نرود من آمده بودم نوروز را برایت بازگو کنم.

 حال نوین ترین واژه های باستانی ایران را از دل بهاری ترین دوره های تاریخ این سرزمین کهن بر می گزینم و در زیر تابش گرم و پرمهر آفتابش، آن را با بدیع ترین عناصر هستی پیوند می زنم و در جامه جملات پر از احساس پارسی، به تو تقدیمش می کنم...

حال آهسته چشمانت را بگشا و آنچه را که برایت بر پرده تخیل نقاشی کردم، در دنیای بیکران حقیقت تماشا کن!

نوروز، طلوع زیبای بهار، لبخند شیرین هستی هدیه بی نظیر خداوند فرخنده باد

در پناه خداوند مهربان، سرشار از سعادتمندی و  شادی و آرامش باشید

  • ...


خطوطی از رمان «جان شیعه، اهل سنت» که معطر به میلاد حضرت زهرا (س)است...


چشمانش را به زیر انداخت، لحظاتی سکوت کرد و بعد با حیایی لبریز مهربانی پاسخ داد: «هم آره هم نه! راستش هدیه روز زن هم هست!» و در مقابل نگاه پرسشگرم، صادقانه اعتراف کرد: «خُب امروز تولد حضرت زهراست E که هم روز مادره و هم روز زن!» و بعد لبخندی شیرین در چشمانش درخشید: «حالا امسال اولین سالیه که می‌تونم برای همسر نازنینم هدیه بخرم!» می‌دانستم که به خاطر تسننِ من، از گفتن مناسبت امروز این‌همه طفره می‌رفت و نمی‌خواستم برای بیان احساسات مذهبی‌اش پیش من، احساس غریبی کند که لبخندی زدم و گفتم: «ما هم برای حضرت فاطمه E احترام زیادی قائل هستیم و خیلی دوسشون داریم!»


  • ...

کلام متبرک مهدی فاطمه (روحی فداه):


 برای من در (زندگی و رفتار) دختر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)، الگو و سرمشقی نیکو است.

الغیبة، شیخ طوسی، ص 286


میلاد حضرت زهرا (سلام الله علیها)، روز مادر و روز زن رو به همه بزرگواران و به ویژه بانوان نازنین تبریک عرض میکنم!

  • ...

نمی‌دانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به‌قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد، در پیشگاهش بازگو کرده و از قدرت بی‌منتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانه‌مان را نزند مگر آن‌کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس می‌کردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری‌شده است!

  • ...

صدف:


با سلام خدمت خواهرگرامی خانم ولی نژاد


من داستان زیبای شما رو خوندم و بسار لذت بردم و حیفم آمد از قلم زیبا و سراسر عشق و معرفت  شما تشکر نکنم.

بسیار عالی و زیبا نوشته بودید، من بسیار لذت بردم.

با اینکه طولانی بود ولی از هر فرصتی که به دست می آوردم، مطالعه می کردم؛

داستان های زیادی خوانده بودم، ولی هیچ کدام از آنها اینقدر زیبا و محکم نوشته نشده بودند.

موضوع بسیار عالی و به جایی بود، واقعا عالی بود.


برای شما آرزوی موفقیت روزافزون دارم.التماس دعا

  • ...

جمله‌ای که از زبان ابراهیم جاری شد، بی‌آنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بی‌آنکه پلکی بزند، تنها نگاهم می‌کند...

  • ...


سلام.


 یکی از ویژگی های خوب این رمان تصویر سازی زیبا از پیاده روی اربعین هست که به جزئیات ریز و زیبایی هم اشاره می کنه.


همچنین دیالوگ های عاشقانه (به حق عاشقانه ای برای مسلمانان بود) عالی بود! (هر چند بعضی جاها تکراری و به قول دوستمون یکنواخت بود)


شایسته است که بچه حزب اللهی ها این دیالوگ ها رو یاد بگیرند و توی زندگی شون به کار ببرن!!


لحظات خیلی خوبی رو با این رمان گذروندم.


مراتب تقدیر و تشکر و خدا قوت خودمو خدمت نویسنده محترم اعلام می کنم.

  • ...

از چند شب پیش که با خودم و خدای خودم عهد کرده بودم که هر روزنه‌ای را برای ورود خیالش ببندم، این نخستین باری بود که نامش را می‌شنیدم. نفس عمیقی کشیدم و دلم را به ذکر خدا مشغول کردم، پیش از آنکه خیال او مشغولم کند که کسی با سرانگشت به درِ اتاق نشیمن زد....

  • ...

با سلام
سرکارخانم ولی نژاد


عاشقانه ای زیبا را به تصویر کشیده اید. 

مضمون کلامتان به غایت زیبا و شیوایی اش به غایت دلربا است.


با آرزوی موفقیت

  • ...

الف . ف :


خانم ولی نژاد
باسلام و خدا قوت


واقعا ممنون بخاطر رمان زیبایی که نوشته بودید، نمیدونم چجوری احساسم رو نسبت به این کتاب بیان کنم! خیلی عالی بود، فضا پردازیش واقعا بی نظیر بود! با اینکه تا بحال جنوب رو ندیدم، اما موقع مطالعه اش خودم رو کامل تو اون فضا ها قرار می دادم و احساس می کردم از نزدیک تو فضای زندگی شون قرار دارم، اونقدری که با هر ناراحتی شون گریه می کردم و با هر جشن شون دلم شاد می شد! تو شب احیاشون منم برا خودم یه امام زاده تصور کرده بودم و دخیل بسته بودم به امام حسین (علیه السلام)!


سطر به سطرش رو می خوندم؛ دروغ چرا گاهی از دست الهه عصبانی می شدم و گاهی کلافه از این که چقدر محبت مجید رو نادیده می گیره. شخصیت هاش همگی اش رو دوس داشتم، همه شخصیت هاش رو عجیب حس می کردم! نزدیکای اربعین بود که من این رمان رو می خوندم؛ فصل اخرش که فقط زیارت مجازی داشتم و مدام با پاک کردن اشک چشمام می خوندم! پیاده روی که نصیبم نشده بود و کتاب شما چه زیبا  تصویرش رو  در ذهنم تداعی می کرد که گویی خودمم اونجا بودم و خاطرات نجف و کربلا رو برام زنده کرد! اما دروغ چرا، اونقدری ناراحت شدم بخاطر پدر و برادرش که چند روزی فکرم درگیر بود و ترس دلمو گرفته بود از عدم عاقبت بخیری و هنوز که هنوز ناراحت اون شخصیت ها هستم.


اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
قلم من قاصر از سپاس هست، اجرکم عندالله، روزیتون کربلا

  • ...