داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

 جلال‌آباد؛ عاشقانه‌ای از خاطرات شهید محمدجلال ملک‌محمدی

 

بین جمعیتی که وحشت‌زده از هر سو فرار می‌کردند، دنبال جلال می‌دویدم و هنوز نمی‌دانستم چه خبر شده است. اگر مرگ نزد حضرت زینب(س) نصیبم می‌شد و در این حرم شهید می‌شدم، منتهای خوشبختی بود؛ اما تهِ دلم حس تلخی بود که با خانواده خداحافظی نکرده‌ام و در همین حال خراب، دیدم گنبد حرم را با خمپاره کوبیده‌اند که نگاهم از نفس افتاد.

 

گنبد در خاک‌ودود پنهان شده و صحن حرم از هیاهوی مردم وحشت‌زده، صحنه قیامت شده بود. از کودکی حتی نوشته‌ای که نام حضرت در آن بود، برای ما محترم بود و حالا می‌دیدم حرمت حرمش را چطور هتک کرده‌اند که تیغ غصه همه رگ‌های قلبم را از هم شکافت.

  • ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی