داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

الف . ف :


خانم ولی نژاد
باسلام و خدا قوت


واقعا ممنون بخاطر رمان زیبایی که نوشته بودید، نمیدونم چجوری احساسم رو نسبت به این کتاب بیان کنم! خیلی عالی بود، فضا پردازیش واقعا بی نظیر بود! با اینکه تا بحال جنوب رو ندیدم، اما موقع مطالعه اش خودم رو کامل تو اون فضا ها قرار می دادم و احساس می کردم از نزدیک تو فضای زندگی شون قرار دارم، اونقدری که با هر ناراحتی شون گریه می کردم و با هر جشن شون دلم شاد می شد! تو شب احیاشون منم برا خودم یه امام زاده تصور کرده بودم و دخیل بسته بودم به امام حسین (علیه السلام)!


سطر به سطرش رو می خوندم؛ دروغ چرا گاهی از دست الهه عصبانی می شدم و گاهی کلافه از این که چقدر محبت مجید رو نادیده می گیره. شخصیت هاش همگی اش رو دوس داشتم، همه شخصیت هاش رو عجیب حس می کردم! نزدیکای اربعین بود که من این رمان رو می خوندم؛ فصل اخرش که فقط زیارت مجازی داشتم و مدام با پاک کردن اشک چشمام می خوندم! پیاده روی که نصیبم نشده بود و کتاب شما چه زیبا  تصویرش رو  در ذهنم تداعی می کرد که گویی خودمم اونجا بودم و خاطرات نجف و کربلا رو برام زنده کرد! اما دروغ چرا، اونقدری ناراحت شدم بخاطر پدر و برادرش که چند روزی فکرم درگیر بود و ترس دلمو گرفته بود از عدم عاقبت بخیری و هنوز که هنوز ناراحت اون شخصیت ها هستم.


اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
قلم من قاصر از سپاس هست، اجرکم عندالله، روزیتون کربلا

  • ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی