داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

زهرا :


سلام

امروزبه بهترین جای رمانت رسیدم، درکنارمادرپیر و بیمارم، با چشمانی که لحظه ای آرام نمی گرفت!

چه قشنگ بود که دیشب احیاء بود و من از ته دلم حضرت علی (علیه السلام) رو برایت صدا کردم و امروزبه جایی رسیدم که الهه داستان احیاء گرفته بود!!!

 مادر پیرم مدام می خواست تا برایش بخوانم و مدام شکر خدا می کرد و می گفت: «بخون! بازم بخون!» حالا دلمون آروم شده و عشق الهه به اهل بیت علیهم السلام، جان دوباره ای بهمون داده!

پیام مادر پیرم اینه که: «آفرین به نویسندش! آفرین! خوش به سعادتش! هر کسی میتونه قلم بدست بگیره و بنویسه، ولی تا چی بنویسه!»

و انقدر مادرم در دلش خوشحالی کرد که دلم نیامد حال خوشمونو باهات قسمت نکنم ای عزیز اهل قلم!

خوب دلمونو پیوند زدی با عشق اهل بیت علیهم السلام!

 نمی دونم با چه کلمه ای تشکر و قدردانی کنم که همین که دل پیرزنی دربستر بیماری، دعا گویت شده بهترین هدیه ای بود که تقدیمت کردم!!!

  
لازم بذکر است مادرم خوابیده نمازهاش رو میخونه و نمازشبهاشو درصورت امکان ترک نکرده و تمام اعمالش با طهارت کامل انجام میشه و دائم الذکر هستن.

  • ...

نظرات  (۱)

سلام علیکم 
واقعا رمان بسیار زیبایی بود
من بارها اشک ریختم
و تاثیر خوبی در من ایجاد کرد 
ممنونم از لطف شما 
انشالله که شاهد رمانهای زیبایی از شما باشیم
کاش همه اثر شما رو بدونم که بتونم بخونم 
لطفا اثرات خودتون رو به من معرفی کنید 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی