داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

بسم رب الحسین


سلام


دلنوشته های سراسر شور و احساس شما، با وجود حجم زیاد را یک نفس و با حرام کردن سه وعده غذایی برخود و کاستن چهار ساعت از خوابم، با تمام وجود نیوشیدم و به لطف هم ذات پنداری با تمام شخصیت ها، به روایت شما زندگی کردم و به جای مجید غصه خوردم ، اشک شور و شوق ریختم و درد غیرت کشیدم و احساسات ناب همراه با عطش هدایت راوی (الهه) را درون خود برادر وار خریدم.


خدا خیرتان دهد که آموختم رسم عاشقی را (در ابطه با خدا، خانواده ، همسر و... حتی دشمن) را از زاویه دید یک پاکباخته...

  • ...

با سلام خدمت خواهر خوبم، خانم ولی نژاد عزیز!


رمان زیبای "جان شیعه, اهل سنت" را خواندم و از همراهی با رنج ها و شادی های شخصیت اصلی، یعنی " الهه" بسیار محظوظ شدم!


خیلی دلم می خواهد بدانم با توجه تاریخ های دقیقی که در داستان به آن اشاره کرده اید, آیا این داستان واقعی است و آیا می توان با شخصیت اصلی داستان از نزدیک آشنا شد؟


چون دوستی دارم که از خانواده ای از اهل سنت است و با اشاره به این داستان برایش, بسیار مشتاق ارتباط با الهه ی این داستان است!


بی صبرانه منتظر دریافت پاسختان هستم!

  • ...

به پیراهن سیاهش نگاه می‌کردم و مانده بودم با این عشقی که در سینه دارد، چطور می‌تواند شیعه بودن خود را پنهان کند و چه خوب ردّ نگاهم را خواند که با لبخندی دل‌نشین زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! غصه نخور! من ناراحت نیستم!» و چطور می‌توانست ناراحت نباشد که باید همین امشب پیراهن عزایش را عوض می‌کرد!

  • ...


هوالمحبوب


زاویه دیدی که برای نگارش رمان از سوی نویسنده انتخاب شده بود بسیار هوشمندانه بود که اولین نتیجه اون رهایی ذهن مخاطب از پیشداوری بود و البته قلم روان و مزین به ظرافتهای ادبی هم در افزایش قدرت نفوذ محتوا موثر بود.


همه اون چیزی که لازم بود که یک رمان  داشته باشه تا از دست مخاطب جدا نشه تا تموم بشه در این رمان بود.

  • ...

گاهی به آسمان دل می‌دادم و در میان ستاره‌های پر نورش، با کسی دردِ دل می‌کردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به آرزویم برساند.

  • ...


سلام و عرض ادب


با دیدن یکی از قطعات منتخبی که در گروه گذاشته بودید، خیلی ذهنم در گیرش شد و همون شب دانلودش کردم.


اینقدر جذاب و قشنگ بود که ۳ روزه تمامش کردم و به یکی از دوستان، همون اواسط کتاب پیشنهاد مطالعه اش رو دادم، هر جایی که با دوستام بودم تو این چند روز، فقط در مورد این داستان می گفتم. خیلی قشنگ بود، مخصوصا ابراز احساسات های مجید که خیلی به من کمک هم کرد و خیلی جاهایی که اشکم رو در می آورد.


خیلی عالی بود.

  • ...

مجید کیفش را از کنار اتاق برداشت و آهسته زمزمه کرد: «الهه جان! من دارم میرم، کاری نداری؟» سرم را بالا آوردم تا جواب خداحافظی‌اش را بدهم که دیدم پیراهن مشکی به تن کرده است. قرآن را بوسیدم و با تعجب پرسیدم: «چرا مشکی پوشیدی؟» به لباس سیاهش نگاهی کرد و در برابر چشمان پرسشگرم پاسخ داد: «آخه امشب ...

  • ...

سلام علیکم


رمان زیبای جان شیعه اهل سنت را مطالعه کردم،

 آنچنان نویسنده به زیبایی از کلمات استفاده کرده بود که وقتی مطالعه می کردم احساس می کردم بهمراه شخصیت های کتاب هستم و در تمام دردهای زوج مجید و الهه شریکم.


از آنجا که بنده توفیق دارم درکنار برادران و خواهران شافعی مذهب به شیعیان اهل بیت علیهم السلام خدمت کنم و زندگی سراسر مسالمت آمیزی را بین شیعه و سنی در بندر سیراف شاهد هستم، بدینوسیله خواستم به نویسنده کتاب و موسسه تبریک بگویم به خاطر این اثر زیبا و دوست داشتنی. امیدوارم در ادامه نیز شاهد اثرات زیبای دیگر از این نویسنده محترمه و موسسه علمی فرهنگی سدید و بسیج مقدس دانشجویی باشیم.


التماس دعا



عباس رشیدپور روحانی طرح هجرت. مستقر در بندر سیراف از استان بوشهر

  • ...

چشمانش عاشقانه به زیر افتاد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «الهه جان! حالی که امروز صبح داشتم، دست خودم نبود! من بیست سال تو خونه عزیز همچین روزی عزاداری کردم و سینه زدم. امروز از صبح دلم گرفته بود. انگار دلم دست خودم نبود...»

  • ...

شام شهادت دختر پیامبر، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و آغاز شب های تاریک و طولانیِ تنهایی امیرالمؤمنین علی علیه السلام را تسلیت عرض میکنیم...

  • ...