روز بیستودوم بهمن، مردم جواب تهدیدها و حرف های رئیس جمهور آمریکا را در خیابان خواهند داد. (مقام معظم رهبری )
- ۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۲
روز بیستودوم بهمن، مردم جواب تهدیدها و حرف های رئیس جمهور آمریکا را در خیابان خواهند داد. (مقام معظم رهبری )
چند دقیقه ای بیشتر نمانده تا با تیزی طنین تکبیرمان، خواب و خیال دشمنان را پاره کنیم....
سلام...
من خوندمش قشنگ بود و نویسندش بسیار باهوش...
ازشون به جای من تشکر ویژه داشته باشین... مخصوصا به خاطر تیزهوشی فوق العادشون.... که با تیزهوشی یکی از وقایع مهم تاریخ بشریت رو در اندازه فهم امروز ما بازسازی کرد.
تیزهوشی و یا شاید هم عنایت...نمیدونم کدوم درسته...
اون قسمت هایی که اندوه الهه از مرگ مادرش، ظلم به همسرش و ضرب و شتمش توسط پدر وهابی اش رو میخونی، همه این ماجراها آدم رو یاد ظلمی می اندازه که به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شده.
هر کی این رمان رو بخونه محاله به پدر الهه و دار و دستش فحش نده و اون افراد رو باز خواست نکنه.
حتی من گاهی برای بیچارگی و پی پناهی و غربت الهه، بغض کردم.
مطمئنم اگه این رمان رو ایام فاطمیه می خوندم، ساعتها زار میزدم... گرچه در فصلهای پایانی سراسرش رو گریه کردم و فقط و فقط برای امام حسین (علیه السلام) گریه کردم و لطف ائمه (علیهم السلام).
بهشون بگید دعاگوشون هستم....
آرزو کردم مرد غریبه شیعهای که حالا دیگر در خانه ما چندان هم بیگانه نبود، به مذهب اهل سنت درآید! این آرزو بهسرعتی شبیه بادهای ساحلی از قلبم گذشت و به همان سرعت دریای دلم را طوفانی کرد. جاری شدن این اندیشه در ذهنم، سخت شگفتزدهام کرده بود، بهگونهای که برای لحظاتی احساس کردم با خودم غریبه شدهام!
سلام، خسته نباشید!
رمان بسیار عالی و زیبای جان شیعه ،اهل سنت رو خوندم ...
کتاب بسیار عجیبی بود، همه چیز کاملا حساب شده و هدف دار بود و مشخص بود که خیلی براش زحمت کشیده شده .
به خلاقیت و ایده پردازیتون واقعا غبطه خوردم .
بانوشتن این کتاب شما یکی از سربازان اسلام در خط مقدم مبارزه با تکفیری ها و صهیونیستا هستید .
برای کتاب زیباتون خیلی تبلیغ کردم و به همه توصیه کردم که مطالعه کنند .
ان شاالله اجرتون رو از آقا امیرالمومنین و خانم فاطمه زهرا (علیهماالسلام) بگیرید .
منتظر ایده های نو با قلم شما هستیم ،خدا حفظتون کنه.
نسیم خنکی که از سوی خلیجفارس خود را به سینه ساحل میرساند، ترانه خزیدن امواج جوان روی شنهای کبود و آوای مرغان دریایی که کودکانه میان دریا بازی میکردند، منظرهای فراتر از افسانه آفریده و یکبار دیگر من و عبدالله را به پای دریا کشانده بود...
سلام من خوندم، واقعا عالی بود! قلم نویسنده عالی بود، به گونه ای که با خوندن کتاب، کامل صحنه داستان جلوی چشام به نمایش در میومد! خودم رو تو اون صحنه ها احساس می کردم! چندین جا بود که پابه پای شخصیت های داستان گریه کردم! شب ها که داستان رو می خوندم، بدون اینکه متوجه بشم تا ساعت 3 یا 3:30 پای داستان می شستم، منی که زیاد اهل داستان و رمان نیستم! واقعا عالی بود!
عبدالله صدای تلویزیون را کم کرد و گفت: «تهدید کردن که اگه دستشون به حرم حضرت زینب (علیها السلام) برسه، تخریبش میکنن!» با شنیدن این جمله نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش آشکارا لرزید. مثل اینکه جان عزیزی از عزیزانش را در خطر ببیند، برای چند ثانیه تنها به عبدالله نگاه کرد و بعد با لحنی غیرتمندانه به خبری که شنیده بود، پاسخ داد: «هیچ غلطی نمیتونن بکنن!» و حالا این جواب مردانه او بود که توجه همراه با تعجب ما را به خودش جلب کرد. ما هم از اهانت به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ناراحت و نگران بودیم، اما خونِ غیرت به گونهای دیگر در رگهای مجید جوشید، نگاهش برای حمایت از حرم تپید و نفسهایش به عشق حضرت زینب (علیهاالسلام) به شماره افتاد. گویی در همین لحظه حضرت زینب (علیها السلام) را در محاصره دشمن میدید که اینگونه برای رهاییاش بیقراری میکرد
یک لحظه نفس کشیدن در هوای زینبیه؛ عیدی امشب ما...
که همه نفس هایمان فدای خاک پای مدافعین حرم است...
حالا خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا به لحظاتی که با چند صحنه گذرا و یکی دو کلمه کوتاه از برابر نگاهم گذشته بود، فکر کنم. به لحظهای که در باز شد و صورت پر از آرامش او زیر باران نمایان شد، به لحظهای که خمشده بود و احساس میکردم میخواهد بی هیچ منتی کمکم کند، به لحظهای که صبورانه منتظر ایستاده بود تا چترم را ببندم و سیمکارت را به دستم بدهد و به لحظهای که با نجابتی زیبا، سیمکارت کوچک را طوری به دستم داد که برخوردی بین انگشتانمان پیش نیاید و به خاطر آوردن همین چند صحنه کوتاه کافی بود تا احساس زیبایی در دلم نقش ببندد. حسی شبیه احترام نسبت به کسی که رضای پروردگار را در نظر میگیرد و به دنبال آن آرزویی که بر دلم گذشت؛ اگر این جوان اهل سنت بود، آسمان سعادتمندیاش پُرستارهتر میشد!