داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

۷ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

 

به کانال داستان ها و دست نوشته های من در ایتا خوش آمدید

 

کانال فاطمه ولی نژاد در ایتا

  • ...

روزهای آخر بهمن ٩٨ بود

 

گرچه یک ماه از ماجرا گذشته بود اما نه فقط قلبم که حتی قلم هم بی‌خیال زخمی که خورده بودیم نمی‌شد و بی‌هوا بهانه نوشتن می‌گرفت. 

 

درنهایت نوشتم... نوشتم و شد "تنها میان داعش"؛ حکایت عجیب شهر آمرلی عراق در حال و هوای یک قصه عاشقانه و پُر از دلهره... 

 

تنها چند شب از پایان نگارش "تنها میان داعش" گذشته بود که "دمشق شهر عشق" را شروع کردم و چه حس غریبی در این قصه بود که انگار از دریای دل پُر درد سوریه آب می‌خورد...

 

از آن سال داستان‌ها در شبکه‌های اجتماعی پخش می‌شد و به‌قدری استقبال از این دو اثر عاشقانه در بستر حوادث تاریخی زیاد شد که سرانجام تصمیم به چاپ هر دو کتاب گرفتم. 

 

" دمشق شهر عشق" با همان نام منتشر شد و "تنها میان داعش" شد "عروس آمرلی"... 

 

روز رونمایی این دو اثر چهار سال از آن ماجرا گذشته بود و قلم همچنان بی‌قرار نوشتن از دردهای نهفته در سینه شهید آن ماجراست... 

 

شهید شب جمعه فرودگاه بغداد...

شهید ١٣ دی ١٣٩٨

شهید سلیمانی عزیز

شهید ابومهدی و شهدای همراه

 

ماییم و نوای بی‌نوایی

بسم‌الله اگر حریف مایی

  • ...

 

نشست رونمایی از کتاب های دمشق شهر عشق و عروس آمرلی

 

سخنرانان :
سردار سرتیپ دوم بسیجی عباس بایرامی
دکتر احسان عباسلو
مریم مجتهدزاده
فاطمه ولی نژاد

 

⏱️زمان : یکشنبه ۱۵ بهمن ساعت۹:۳۰صبح

 

🧭مکان : خیابان انقلاب - بعد از فلسطین جنوبی - پلاک۱۰۸۰ خانه کتاب و ادبیات ایران - سرای کتاب

 

  • ...

لب‌هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله‌ام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه‌ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله‌ام در همان سینه شکست.

 

با همین یک کلمه ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی‌دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند.

 

سمت صورتم خم شد، چانه‌ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه می‌لرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد: «فکر نمی‌کردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»

 

می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجلاتاً خنجرهایشان غلاف بود...

 

آیین رونمایی کتاب یکشنبه، ١۵ بهمن، ساعت ٩‌:٣٠ خانه کتاب و ادبیات ایران

  • ...

به گمانم حنجره‌اش را با تیغ غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت: «کجایی نرجس؟»

با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم: «خونه.»

طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید و بغضش شکست ولی مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد: «عباس میگه مردم می‌خوان مقاومت کنن.»

به لباس عروسم نگاه کردم ولی این لباس مقاومت نبود. با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمة گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. شاید اولین‌بار بود گریة حیدر را می‌شنیدم و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید: «نمی‌ترسی که؟»

 مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصرة داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد: «داعش باید از روی جنازة من رد شه تا به تو برسه.»

حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشکر داعش صف کشیده بود و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد!

 

رونمایی هفته آینده... یکشنبه 15 بهمن، خانه کتاب و ادبیات ایران

  • ...

🔺️آیین رونمایی از کتاب عروس آمرلی و دمشق شهر عشق

 

✍️نوشته‌ی فاطمه ولی نژاد

 

🔸️با حضور :
🔹️سردار عباس بایرامی ( رئیس سازمان ادبیات و تاریخ دفاع مقدس )
🔹️خانواده معظم شهدا

 

⏱️زمان : یکشنبه ۱۵ بهمن ساعت ۹:۰۰صبح

 

🧭مکان : خانه کتاب و ادبیات ایران

 

  • ...

هنوز می‌ترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم کنارم نماز می­ خواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.

 

خواست به سمتم بچرخد و نمی‌خواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی­ خبر از بیداری ام با پلک­ هایم نجوا کرد: «هیچ‌وقت نشد بگم چه حسی بهت دارم؛ اما دیگه نمی تونم تحمل کنم... .»

 

▫️پشت همین پلک­ های بسته، زیر سرانگشت عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و می­ ترسیدم نغمة احساسم را بشنود. نمی­ توانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش، ندیده دلم را آتش می‌زد و همزمان رگبار گلوله خلوت حرم را به هم ریخت...

 

📍 به زودی منتشر می‌شود.

 

  • ...