داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

عروسی میان داعش

جمعه, ۲۹ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۰۳ ب.ظ

📕 داستان عروس آمرلی

 

حضور عروسش در این معرکه طوری حالش را به‌هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت. در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.

هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از زخم غیرتی که به جانش افتاده بود، تمام تنش می‌لرزد.

تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد.

داغ غیرت قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کرد چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و فقط یک جمله گفتم: «دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!»

می‌دانست تلفن همراهش دست او مانده است؛ خون غیرت در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و...

 

📌 به زودی منتشر می‌شود...

 

  • ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی