یکی از شیرین ترین داستان های زندگی امام هادی (علیه السلام)
وقتی محبت عالم گیر امام، شامل حال دشمن می شود!
بسیاری از بزرگان همانند مرحوم کلینی، راوندی، طبرسی، ابن شهرآشوب و... رضوان الله علیهم آوردهاند:
روزی متوکل عباسی سخت مریض شد و پزشکان از درمان وی عاجز شدند و او در بستر مرگ قرار گرفت.
مادرش نذر کرد که چنانچه متوکل شفا یابد، هدیهی قابل توجهی برای حضرت ابوالحسن، امام هادی علیهالسلام ارسال دارد.
در همین اثناء فتح بن خاقان نزد متوکل آمد و اظهار داشت: اکنون که تمام اطباء از درمان عاجز ماندهاند، آیا اجازه میدهی که با ابوالحسن هادی علیهالسلام نسبت به مداوا و درمان مرض و ناراحتی شما، مشورتی کنیم؟
متوکل پیشنهاد فتح بن خاقان را پذیرفت.
پس از آن، شخصی را خدمت حضرت فرستادند، تا موضوع را با وی مطرح نموده و دستور العلمی را جهت درمان متوکل،از آن حضرت دریافت دارد.
هنگامی که مأمور نزد امام علیهالسلام آمد و موضوع را بیان کرد، حضرت فرمود: مقداری سرگین گوسفند تهیه و آن را با آب گلاب بجوشانند و سپس تفالهی آن را روی زخم چرکین بگذارند، ان شاء الله سودمند خواهد بود.
همین که پزشکان معالج، چنین دستورالعملی را شنیدند، مسخره و استهزاء کردند.
فتح بن خاقان گفت: آیا ضرر هم دارد؟ گفتند: خیر، بلکه احتمال بهبودی هم در آن هست.
پس دستورالعمل حضرت را اجراء کردند و چون مقداری از آن را روی زخم قرار دادند، پس از گذشت لحظاتی کوتاه، سرباز کرد و مقدار زیادی خون و چرک از آن خارج شد و متوکل آرام گرفت و با استفاده از طبابت امام هادی علیهالسلام، سالم گشت.
وقتی که خبر سلامتی متوکل به مادرش رسید، بسیار خوشحال شد و مبلغ ده هزار دینار به همراه یک انگشتر نفیس برای آن حضرت ارسال داشت.
پس از گذشت چند روز، شخصی به نام محمد بطحائی که نسبت به امام هادی علیهالسلام بسیار حسادت میورزید، نزد متوکل رفت و نسبت به حضرت بدگوئی و سخن چینی کرد و نیز نسبتهائی را به آن حضرت داد، به طوری که متوکل تحت تأثیر قرار گرفت و معتقد شد بر این که امام هادی علیهالسلام برای یک شورش و کودتا مشغول جمع اسلحه و امکانات است.
به همین جهت، متوکل به سعید حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او یافتند، جمع آوری کرده و نزد متوکل بیاورند.
سعید حاجب گوید: شبانه از دیوار منزل امام علیهالسلام بالا رفتم و در آن تاریکی ندانستم چگونه فرود آیم، ناگهان متوجه شدم که حضرت مرا با اسم صدا کرد و فرمود: صبر کن تا برایت چراغ بیاورم.
سپس شمعی را روشن نمود و برایم آورد. و من به راحتی از دیوار پائین آمدم؛ و چون وارد بر حضرت شدم، دیدم که لباسی پشمین بر تن کرده و کلاهی بر سر نهاده و روی جانمازی از حصیر رو به قبله نشسته است.
هنگامی که چشمش به من افتاد، فرمود: مانعی نیست، برو تمام اتاقها را جستجو کن.
سعید گوید: تمام اتاقها و نیز وسائل حضرت را مورد بررسی قرار دادم و فقط دو کیسه - که یکی از آنها به وسیله مهر و انگشتر مادر متوکل ممهور شده بود - یافتم.
بعد از آن که همه جا را جستجو کردم و خدمت حضرت بازگشتم، فرمود: ای سعید! اطراف و زیر جانماز و همه جا را به خوبی جستجو بکن.
پس چون جانماز را برداشتم، شمشیری در قلاف نهاده بود که آن را نیز به همراه دیگر اموال برداشتم و نزد متوکل آوردم.
همین که متوکل چشمش بر آن دو کیسه و مهر مادرش افتاد، از مادر توضیح خواست که اینها چیست؟
مادرش در پاسخ گفت: زمانی که مریض شده بودی، اینها را برای شفای تو، نذر آن حضرت کردم؛ و چون سلامتی خود را باز یافتی، آنها را برایش ارسال داشتم.
پس متوکل دستور داد تا کیسهای دیگر ضمیمهی آنها شود و با تمامی آنچه آورده بودیم، برای امام هادی علیهالسلام ارجاع و تحویل آن حضرت گردید.
سعید افزود: چون خدمت حضرت هادی علیهالسلام بازگشتم، ضمن عذرخواهی و پوزش از جسارتی که کرده بودم، اموال را تحویل ایشان دادم.
سپس حضرت فرمود: ظالمین جزای ستم های خود را به زودی خواهند دید.
🏴📕 مراجع:
اصول کافی: ج 1، ص 499، ح 6، الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 276، ح 8، اثبات الهداة: ج 3، ص 380، ح 49، اعلام الوری طبرسی: ج 2، ص 119، مناقب بن شهرآشوب: ج 4، ص 415، بحارالأنوار: ج 50، ص 198، ح 10.
- ۹۶/۰۱/۱۲