دلنوشته یکی از مخاطبین رمان "جان شیعه، اهل سنت" در عید نوروز
سلام خانم نویسنده ی عزیز. امیدوارم حالتان خوب باشد
حتما خبر داری که ۹۵ هم رخت سفر بست و شرش کم شد! چه خبیث و ناجوانمرد بود، تا همان لحظه ی اخر قربانی گرفت و مصیبت اورد. حال دلمان را حسابی بد کرد، چشمانمان را تا دلت بخواهد خیس
اما انگار ته ته ته دلش انقدر ها هم سیاه نبود. اتفاقات خوب و سپید هم همراه داشت با خود در عالم تاریکی
حتما از من مثال میخواهی
مثلا همان رمان عجیب غریبی که رفیق جان شفیقم، مرا واداشت تا بخوانم.
راستش را بخواهی اولش اصلا حس خوبی نداشتم، اصلامرا چه به رمان مذهبی. من راز فال ورق و صدسال تنهایی و کیمیاگر میخواندم، دو دنیای متفاوت، اما ته دلم روشن بود.
دل را به دریا زدم و داستان را حدودای ده یازدهِ شب اغاز کردم. صدای اذان صبح مرا به خود اورد! کتاب را تمام کرده بودم، آن را بی وقفه خوانده بودم... مجذوب شده بودم، مبهوت شده بودم، آه که چه حال عجیبی بود
آری ۹۵ شاید انقدرها هم بد نباشد
ممنونم از دوست خوش سلیقه ام که مجبورم کرد کتابتان را بخوانم و ممنونم از شما که یک اثر زیبای هنری را در کالبد یک کتاب خلق کردید
با ارزوی بهترین ها در سال جدید❤️
- ۹۶/۰۱/۰۷