داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

ما با قلم مقاومت راوی انتقام سختیم

داستان های ممنوعه (جبهه مقاومت)

الهه نمی خواست در برابر مجید طنازی کند...

پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۲۹ ب.ظ


می‌دانستم اگر چادر زرشکی را سر کنم، طنازی بیشتری دارد و یک‌لحظه در نظر گرفتن رضایت خدا کافی بود تا چادر سنگین‌تر را انتخاب کنم. چادری که زیبایی کمتری به صورتم می‌داد و برای ظاهر شدن در برابر دیدگان یک مرد جوان مناسب‌تر بود. صلابت این انتخاب و آرامش عجیبی که به دنبال آن در قلبم جاری شد، آن‌چنان عمیق و نورانی بود که احساس کردم در برابر نگاه پُر مِهر پروردگارم قرارگرفته‌ام و با همین حس بهشتی قدم به اتاق نشیمن نهادم و با لحنی لبریز حیا سلام کردم.

  • ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی